شبکه چهار - 23 اردیبهشت 1401

"روانشناسی" ، گزاره های نرم" و پیشفرضهای "اثبات نشده"

نشست ( "مکتب سازی" در روانشناسی و تعلیم و تربیت ) _ دانشکده روانشناسی دانشگاه تهران _ ۱۳۹۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

من بدون مقدمه چند پرسشی را که البته پرسش‌های ابتکاری نیست اما پرسش‌های رادیکالی هست در روانشناسی و تعلیم و تربیت و تحول بزرگی که باید در پژوهش و بعد آموزش در جهان اسلام بخصوص ایجاد بشود طرح می‌کنم.

سؤال اول این که چرا در رشته‌ای هیچ رشته دیگری در علوم انسانی به اندازه این طول و عرض و عمق ندارد به اندازه تعلیم و تربیت و روانشناسی درگیر سعه مفهومی نیست. چرا در یک چنین عرصه‌ای که هرکس وارد اظهار نظر می‌شود در واقع در یک اقیانوس شیرجه رفته است و شاید در هیچ رشته‌ای به اندازه روانشناسی و تعلیم و تربیت طیف تناقض این‌قدر وسیع نیست بیشترین حرف حساب و بیشترین حرف ناحساب گفته شده است و چون در حوزه علوم انسانی حرف زدن مالیات ندارد برخلاف پزشکی و مهندسی که شما اگر پل را خراب بسازید پل می‌ریزد اگر مریض‌تان را معالجه نکنید می‌میرد ولی در علوم انسانی هر بلایی سر انسان آوردید کسی نمی‌فهمد جامعه بشری موش آزمایشگاهی و خوچکه هندی است برای بسیاری از نظریه‌پردازان در عرصه روانشناسی و تعلیم و تربیت. چرا یک رشته‌ای که این‌قدر خطیر است و این‌قدر برای بشر سرنوشت‌ساز است و این‌قدر طیف تناقض‌گویی در این رشته وسیع است که این همه تناقض را هرگز یک هزارم آن را شما در شیمی و در فیزیک و در منطق نمی‌بینید و نمی‌توانید ببینید ولی در عین حال این همه پیشفرض‌های اثبات نشده تلقی و قبول می‌شوند؟ این پرسش اول. هرکسی که در شرق و غرب عالم، دینی و غیر دینی، چپ، راست در عرصه روانشناسی و تعقیب آن و در نتیجه آن در تعلیم و تربیت چیزی گفته یک مفروضاتی راجع به معرفت دارد، راجع به شناخت، راجع به واقعیت، راجع به انسان، راجع به خوب و بد، مفاهیم اخلاقی، و در کتاب‌های روانشناسی و حتی تعلیم و تربیت این پیشفرض‌ها تصریح نمی‌شود. چرا؟ آیا ما یک نوع سرسری گرفتن مسئله تعلیم و تربیت و نقش معرفت‌شناسی، ‌هستی‌شناسی و انسان‌شناسی در نظریه‌های تعلیم و تربیت نیست؟ در هیچ رشته‌ای این‌قدر پیشفرض‌های اثبات نشده و محکمات بی‌دلیل، این همه اصول موضوعه و اصول متعارفی که با همدیگر سازگار نیستند و در عین حال هم روی میز گفتگو در دانشکده‌های ما قرار داده نمی‌شوند وجود ندارد. در هیچ رشته‌ای! بعضی از علوم به انتفاع روش منتفی شده‌اند. روش‌شناسی صرفاً به سمت روش‌های پوزیتویستی رفت. بعضی‌ها به انتفاع موضوع منتفی شدند چون می‌گفتند شما انسان را فرض گرفتید با ملکوت الهی. این موضوع منتفی شد ما کشف کردیم که انسان یک حیوانی است که فقط روی دوتا پایش راه می‌رود می‌خواهیم این را روانشناسی کنیم! رفتارش را بررسی کنیم شناختی می‌شود کافی است! بر همین اساس هم تعلیم و تربیت می‌نویسیم! مثل هر حیوان دیگری می‌شود این حیوان را شرطی کرد! چطور گربه‌ها را تعلم و تربیت می‌کنند که روی دوتا پایش راه می‌رود و می‌رقصد. گربه را می‌رقصانند. فیل، در سینی چایی بگذارد و بیاید به شما تعارف کند! بنابراین تعلیم و تربیت احتیاج ندارد به فرضی که انسان دارای یک فطرت الهی است و یک موجود ابدی است یک موجود بی‌مرگ است این‌ها را قبول نداریم معرفت لازم نیست که ما اساساً یک معرفت فراحسی را بپذیریم.

بنابراین پرسش بعدی این است که آیا این همه پرسش‌های پراکنده و ناقص در عرصه روانشناسی و تعلیم و تربیت، چه در مقام توصیف و چه در مقام توصیه، گزاره‌های سخت و گزاره‌های نرم آن‌ها از هم تفکیک شده‌اند؟ - این سؤالات را دارم از شما می‌پرسم سؤالات فرضی نیست سؤال واقعی است – گفت طرف رفت به جنگ دشمن فرضی، چندتا هم تلفات داد اسیر داد برگشت. سؤال فرضی نیست سؤال واقعی است. در هر مکتب فکری و در هر علمی محکمات و متشابهاتی دارید. یقینیاتی دارید، ظنیّاتی دارید، شکیّاتی دارید. سؤال آیا متون تعلیم و تربیتی و روانشناسی توصیف‌ها و توصیه‌هایشان را وقتی روی میز می‌گذاریم و توی کلاس بحث می‌کنیم در حوزه پژوهش و مقاله‌نویسی داریم روی آن کار می‌کنیم گزاره‌های سخت و نرم آن را از هم تفکیک می‌کنیم و دنبال ادلّه آن‌ها هم هستیم؟ ارتباط توصیه‌ها با توصیف‌ها آیا با دقت لیزری مورد توجه هست؟ چون بعضی وقت‌ها برخی از این‌ها دقت‌های لیزری لازم دارد گاهی کاملاً نزدیک به هم هستند یا گاهی می‌بینید توصیه‌ها خیلی شبیه به هم است اما مبانی کاملاً متضاد است یعنی با دوتا مبنای متضاد می‌شود فرضاً‌ به یک توصیه واحد رسید. نمی‌خواهم بگویم همه جا این‌طوری است ولی این هم ممکن است. ممکن است شما با یک مبنای کاملاً ماتریالیستی با یک مبنای کاملاً الهی در عین حال یک توصیه ظاهراً مشترک در عرصه تعلیم و تربیت بکنید مثلاً بگویید از چه سنی چه کاری نباید کرد یا باید کرد؟ اما این‌جا هم ادلّه فرق می‌کند. تو به چه دلیل این را گفتی؟ من به چه دلیل این را گفتم؟ ممکن است یک رفتارگرا همین را بگوید، یک اگزیستانسیالیست هم همین توصیه را بکند یک نوع انجیلی یک بنیادگرای نوانجیلی هم همین را گفته باشد اما مبانی‌شان فرق می‌کند باید دانست که مبانی‌شان کجا فرق می‌کند. ببینید یک عالمه توصیه‌های روانشناختی و تعلیم و تربیتی به ما شده، قالب و بسته‌بندی شده به ما تحویل می‌دهند و به ما می‌گویند توی آن را نباید نگاه کنی، باید آن را بخوری و قورتش بدهی! تحول در عرصه علوم انسانی که می‌گویند تحول در عرصه روانشناسی یعنی از این به بعد این نظریه‌هایی که به خورد ذهن ما می‌دهند یک نگاهی بکنیم بعد بخوریم! یک تعبیری که قرآن می‌فرماید «فلینظر الانسان الی طعامه» قرآن می‌فرماید انسانیت او به این بستگی دارد که هرچه می‌خوری اول نگاه کن که چه داری می‌خوری؟ ما طعام ظاهری‌مان را نگاه می‌کنیم امکان دارد یک کسی را یک چیزی جلوی او بگذارند با چشم بسته نداند چیست و بخورد؟ این یک جور شکنجه است! که بگویند چشمهایت را می‌بندیم یک چیزی جلوی تو می‌گذاریم که مسموم هم نیست بدون این که بدانی چیست این را باید بخوری. این واقعاً یک جور شکنجه است. خب قرآن می‌فرماید شما برای طعام ظاهری‌تان نگاه می‌کنید که چه می‌خورید؟ برای طعام عقلانی و معنوی‌تان چطور نگاه نمی‌کنید و می‌خورید؟ آیا دانشگاه‌های ما به این حرف رسیدند یا انشاءالله به زودی خواهند رسید در عرصه روانشناسی و تعلیم و تربیت که تمام این توصیف‌ها و توصیه‌هایی که در این عرصه می‌شود دقیق گزاره‌های سخت را از گزاره نرم تفکیک کنند محکمات‌شان چیست و متشابهات‌شان چیست؟ مبنای معرفت‌شناسی‌شان چیست؟ تو بر اساس کدام تعریف از علم این حرف را زدی؟ بر اساس کدام تعریف از انسان این را گفتی؟ بعد بنابراین بگوییم این توصیه‌تان چون این توصیف را مفروض را گرفته است وقتی این توصیف را قبول ندارم آن توصیه‌ات هم مشکل پیدا می‌کند و کجای این تعجب دارد پسوند اسلامی برای روانشناسی، کجایش تعجب دارد؟ من نمی‌دانم. پسوند اگزیستانسیالیستی برای روانشناسی تعجب ندارد؟ پسوند مارکسیستی تعجب ندارد؟ از معرفت‌شناسی پوزیتویسیتی روانشناسی خاص بیرون می‌آید یا نمی‌آید؟ خب آمده است چیزی که آمده چرا می‌گویید نمی‌آید و معنی ندارد. چطور همه پسوندها به روانشناسی می‌خورد به اسلام که می‌رسد نمی‌خورد. گزاره‌های سخت، در هر کدام از این مکاتب روانشناسی و تعلیم و تربیت باید سؤال کنیم که این گزاره سخت شما از کجا آمده است؟ این گزاره مبنایی‌تان از کجا آمده که این را مفروض گرفتید و بقیه‌اش را همین‌طور چیدید و جلو آمدید که اگر من مخالفت کنم شما به بنده می‌گویید با علم روانشناسی مخالفت کردید؟ کدام علم روانشناسی؟ ما علم روانشناسی نداریم. ما مکاتب روانشناسی داریم. علم جامعه‌شناسی وجود ندارد. مکاتب جامعه‌شناسی است. علم حقوقی اصلاً وجود ندارد بلکه مکاتب حقوقی است. هر مکتبی آمده آن مکتب دیگر را گفته غیر علمی است. برای چه؟ برای تعارض بین مکتب‌ها در عرصه علوم انسانی؟ علوم انسانی سراسر مکاتب هستند البته این علومی که بیشتر در حوزه‌های مفاهیم نظری سروکار دارند منظورم بعضی از رشته‌های علوم انسانی نیست که در تقیسمات دانشگاهی به آن‌ها علوم انسانی می‌گویند. همه‌شان را نمی‌گویند بخشی‌اش را دارم می‌گویم. چرا با هم تفاوت و تعارض پیدا کردند؟ برای این که مبانی معرفت‌شناسی‌شان با هم متفاوت و متضاد است. وقتی مبنای معرفت‌شناختی و تعریف‌تان از علم تغییر کرد تو به این می‌گویی علم، او می‌گوید نخیر این علم و معرفت نیست. او می‌گوید معرفت معتبر است تو می‌گویی نیست. وقتی این شد محصول معرفت متفاوت می‌شود. درست است یا نه؟ عالم و آدم و هستی‌شناسی و آدم‌شناسی‌تان متفاوت می‌شود. خب تضاد از معرفت‌شناسی شروع می‌شود بعد در عرصه انسان‌شناسی و هستی‌شناسی‌ات تأثیر می‌گذارد بنابراین تضاد بین انواع روانشناسی‌ها و انواع تعلیم و تربیت‌ها پیش می‌آید. بنابراین اصلاً روانشناسی و تعلیم و تربیت بدون پسوند معنا ندارد نه این که با پسوندش معنا ندارد و خنده‌دار است بلکه بدون پسوند آن خنده‌دار است. برای این که شما این‌جا یا گزاره‌های سخت پیشینی دارید خیلی‌هایتان این‌ها را اثبات نکردید و همین‌طور جلو آمدید و این‌ها بر اساس آن‌ها چیده شده است.

پس پرسش مهم دوم در عرصه تعلیم و تربیت و روانشناسی این است بپرسیم هر نظریه توصیه‌ای و توصیفی در عرصه روانشناسی و تعلیم و تربیت، یقینیات و ظنیّات آن و شکیّات آن کدام‌هاست. بپرسیم که یقینیات و گزاره‌های سخت آن چگونه متولد شد؟ حق داریم این سؤال را بپرسیم یا نه؟ می‌دانید چرا در غرب و در منابع جدید روانشناسی را از فلسفه جدا کردند؟ برای این که این سؤال‌ها پرسیده نشود. بنده قبول ندارم کسی بتواند در عرصه تعلیم و تربیت و روانشناسی حرف دقیقی بزند الا این که فلسفه خوانده باشد. نمی‌شود. این‌ها به هم مربوط است. تعلیم و تربیت و روانشناسی مبانی فلسفی و معرفت‌شناختی دارد. این‌ها نتیجه گرفتند از یک مبانی فلسفی یک انواعی از روانشناسی و تعلیم و تربیت را نتیجه گرفتند بعد که نتایج‌شان را گرفتند و بسته‌بندی‌هایشان را کردند و ایدئولوژی ساختند و مکتب ساختند بعد گفتند رابطه را قیچی کنیم گفتند روانشناسی علم است ربطی به فلسفه و دین ندارد! چطور تو که داشتی بارت را می‌بستی ربط داشت وقتی داشتی این مکتب و این نظریه را صورت‌بندی می‌کردی مبنای فلسفی و معرفت‌شناختی داشت بعد که بالا رفتی نردبام را می‌اندازی که دیگران نتوانند بالا بیایند؟ در عرصه روانشناسی و تعلیم و تربیت کرسی سلطنت درست کردی؟ از همان نردبامی که تو بالا رفتی بنده هم می‌خواهم بالا بیایم. تو بله ما نه؟

گفتند روانشناسی ما با مبانی فلسفی مادی درستش کردیم بعضی از مکاتبش را دارم می‌گویم بعد گفتیم که ربطی به فلسفه ندارد. خب اگر ربطی به فلسفه ندارد اگر ارتباط روانشناسی و تعلیم و تربیت را با مبانی نظری قطع کردی اگر رابطه عقل نظری را با عقل عملی قطع کردی اصلاً به چه دلیل حرف تو در روانشناسی و تعلیم و تربیت باید بر کرسی بنشیند و حرف اصلی و گفتمان حاکم باشد؟ وقتی گفتی نپرسید و وقتی گفتی رابطه با دین و مبانی نظری قطع است معنی‌اش این است که دیگر کسی حق ندارد از من بپرسد چرا این روانشناسی؟ چرا این نظریه؟ چرا این مکتب در تعلیم و تربیت؟ این‌ها باب سؤال را بستند باب انتقاد را با این ایجاد گسل بین نظر و عمل بستند. منشأ این گسل هم یک خطای بزرگ معرفت‌شناختی است حالا بعضی‌ها می‌گویند این خطا نیست خیانت است. خیانت معرفت‌شناختی است. نه ما می‌گوییم همان خطای معرفت‌شناختی. این خطا کم چیزی نیست. بنابراین با هر متنی در باب روانشناسی و تعلیم و تربیت، چه توصیفات چه توصیه‌های آن مواجه شدیم ما منطقاً حق داریم بپرسیم از کدام انسان داری حرف می‌زنی؟ این روانشناسی تو بر کدام تعریف از انسان بنا شده است؟ این توصیه‌های تعلیم و تربیتی تو بر کدام انسان‌شناسی بنا شده است انسان "مارکس"؟ یا انسان "نیچه"؟ انسان "سارتر" یا انسان "کیرکیگارد"؟ هر دویشان را هم در طبقه‌بندی‌ها می‌گویند اگزیستانسیالیست شمرده می‌شوند. یکی الهی دینی مسیحی و یکی الحادی. انسان "یاسپِرس"، انسان "گابریل مارسل"؟ انسان "جان‌لاک"؟ یا انسان "توماهس هابز"؟ خب هر کدام از این‌ها آمدند یک انسان تعریف کردند انسان این با انسان دیگری در یک اتاق نمی‌شود آن‌ها را نگه داشت. انسان کیرکیگارد را با انسان توماس هابز را اگر در یک اتاق بگذارید همدیگر را پاره پاره می‌کنند! روانشناسی غربی چیست؟ کدام غربی؟ این‌ها هر کدام صدها تعریف و تناقض دارند. معرفت‌شناسی همدیگر را قبول ندارند انسان‌شناسی همدیگر را قبول ندارند. ما همه اینها را روی همدیگر می‌گوییم روانشناسی علمی! برای این که یک چیزی کاسب شویم. ببینید این‌ها خطاهای بزرگ مبنایی در عرصه روانشناسی و تعلیم و تربیت است که دارید می‌گویید. ما اصلاً نمی‌گوییم چیزی حذف بشود یا نشود؟ ما می‌گوییم سؤال کنید. هرکس آمد روی میز گذاشت و گفت من نظریه‌های تعلیم و تربیتی دارم، من یک نظریه در روانشناسی دارم، تعریف من از حافظه، از هوش، از خوب و بد، از اخلاق و از اراده انسان این‌هاست. فوری باید بپرسید این انسان "کانت" است یا انسان "دکارت"؟ خب انسانی که کانت تعریف می‌کند با انسانی که دکارت تعریف می‌کند یکی است؟ این دوتا تعریف از انسان، با همدیگر پر از تضاد هستند هر دویش هم غربی است. تازه کانت و دکارت هر دو الهی‌اند. بزرگترین تلاشی که دکارت دارد این است که خدا را اثبات کند. بزرگترین تلاش کانت هم این است که معنویت را از شبهات فلسفی حفظ کند لذا می‌گوید عمل و نظر از هم جداست. عقل عملی و نظری از هم جداست و اعتبار و حقیقت به هم ربطی ندارند. این بیچاره‌ها را می‌خواستند معنویت و خدا و مسیحیت را نجات بدهند که این حرف‌ها را زدند تازه این‌ها الهیات آن هستند. انسان دکارت با انسان کانت یکی است؟ تعریف این دوتا از معرفت یکی است؟ از روان یک تعریف دارند؟ یک بحث مفصلی دکارت دارد در باب این که رابطه بدن و روح چه رابطه‌ای است؟ این معضل بزرگ دکارت است که آخرش هم نتوانست آن را حل کند. انسان "فروید" با انسان بنیادگراهای انجیلی هر دو غربی هستند به او بگو تعلیم و تربیت، به آن دیگری هم بگو تعلیم و تربیت، ببین او چه می‌گوید این چه می‌گوید؟ انسان طبیعت‌باور، انسان‌طبیعت‌باوران، انسان ملحدان، انسان شکاکان، انسان پراگماتیست‌ها، انسان لذت‌گراها و سودباوران، انسان قدرت‌محوران که قدرت را مبنای اصلی هویت انسانی تعریف می‌کنند و قدرت‌طلبی را. خب در معرفت‌شناسی شما یا شکاک هستی یا پوزیتوییست هستی یا اگزیستانسیالیست هستی، انسان‌تان هم می‌شود انسان اگزیستانسیالیست، انسان پوزیتویزم، انسان شکاکان. این‌ها سه‌تا انسان و سه‌تا روانشناسی شد. سه‌تا فلسفه تعلیم و تربیت از توی آن بیرون می‌آید. چه کسی می‌پرسد؟ کتاب‌های روانشناسی و تعلیم و تربیت را می‌خوانیم کجا حاشیه می‌زنیم که جناب آقای x و y که کتاب‌هایتان ترجمه می‌شود ما هم می‌خوانیم این توصیه‌ای که شما فرمودید در حوزه روان‌درمانی یا روان‌کاوی بر اساس کدام تعریف از روان است؟ بر اساس کدام تعریف از معرفت است؟ تا برسیم به انسان قرآن. بنابراین معرفت را هر گونه تعریف کردی انسانت را متناسب با آن است هر گونه انسان را تعریف کردی و توصیه‌های تعلیم و تربیتی تو متناسب با آن تعریف تو از انسان است این یک زنجیره حرکت منطقی علمی است از معرفت‌شناسی به هستی‌شناسی، به انسان‌شناسی، که بعد روانشناسی و تعلیم و تربیت از درون او بیرون می‌آید، اقتصاد، مکتب اقتصادی، مکتب سیاسی، مکتب حقوقی‌تان هم بعد از این بیرون می‌آید. وقتی شما این وسط گردنه، سر گردنه این سؤال را می‌توانید بپرسید از کسانی که در تعلیم و تربیت و روانشناسی نظریه‌پردازی کردند این سؤال به مراتب جدی‌تر و از موضع بالاتر منطقی در برابر تمام کسانی که در عرصه علوم سیاسی و اقتصاد و حقوق بشر نظریه‌پردازی کردند و حرف‌هایشان را به عنوان علم مطرح می‌کنند به طریق اولی قابل طرح است. پسوند اسلامی برای روانشناسی و تعلیم و تربیت یعنی این که گزاره‌های تجربی راجع به انسان بله. گزاره‌های عقلی برهانی راجع به انسان بله. آن‌ها اسلامی و غیر اسلامی ندارد، اسلامی است. به شرطی این که عقلی – برهانی باشد. گزاره‌های ایدئولوژیک و خرافات مدرن سکولار را جاسازی نکنید به اسم گزاره‌های عقلانی و تجربی، و به اسم علم به خورد من بدهی، بعد هم بگویم دلیل آن کو؟ بگویی روانشناسی و تعلیم و تربیت علم است به فلسفه کار ندارد! یعنی چه به فلسفه کاری ندارد؟ اما بحث ما این است در عرصه روانشناسی و تعلیم و تربیت اکتفا کردن به گزاره‌های تجربی و عقلی بشری درست نیست ما را محروم می‌کند از بسیاری از گزاره‌های مهم واقعی راجع به انسان. ما را محروم می‌کند. انسان‌شناسی به شدت ناقص و ضربه‌پذیر و پر از تناقض می‌شود. – هرجای عرایض من را قبول ندارید بگویید - برای این که یک سؤالاتی وجو دارد که پاسخ تجربی و پاسخ عقلی عادی بشری برای آن کافی نیست یک پاسخ‌های دیگری هم می‌طلبد یعنی یک سؤالاتی وجود دارد که تجربه برای آن جواب ندارد. تجربه عادی بشری جواب ندارد. مثلاً‌ این که بنده این‌جا اگر ربا بخورم در سرنوشت ابدی من چه تأثیری دارد؟ مال یتیم بخوری چه می‌شود؟ صدقه بدهی چه می‌شود؟ می‌گوید اگر صدقه بدهی این اتفاق می‌افتد یعنی دارد یک رابطه علّی را بیان می‌کند علت و معلول است منتهی همه روابط علّی مثل جوش آمدن آب در صد درجه نیست که محسوس باشد یکسری روابط علّی وجود دارد که معقول است محسوس نیست یکسری روابط علّی است که با عقل عادی معقول هم نیست مشهود است شهود باطنی لازم دارد علم حضوری می‌خواهد که با تهذیب به آن می‌رسند. یکسری گزاره‌هایی وجود دارد که مستقلاً نه با تجربه عادی و نه با عقل عادی بشری و نه با شهود عرفان بشری آن رابطه علّی مستقیماً فهمیده نشده و نمی‌شود اما وقتی نور وحی بیفتد فهمیده می‌شود. ببینید وحی قرار نیست جای عقل و تجربه را در علوم انسانی بگیرد رابطه وحی و عقل و تجربه، مثل نور این چراغ با چشم شماست اگر این اتاق کلاً تاریک باشد و هیچ نوری نباشد شما چشم داری ولی می‌آیید اینجا توی سالن ولی هیچی نمی‌بینید. قبول است؟ اما اگر نور افتاد شما با همین چشمت می‌بینی نه این که این نور جای چشم شما را بگیرد. یعنی بگویید آقا چشمانت را ببند دیگر توی اتاق نور هست! نه. نور وحی وقتی هست گزاره‌های وحیانی راجع به انسان وقتی هست آن وقت زیر این نور عقل و تجربه بشر کار می‌کند ولی یک جور دیگر کار می‌کند. وقتی نور نیست در تاریکی شما باید با عقل و تجربه‌تان انسان را کشف کنید گزاره‌هایی که به آن می‌رسید یک گزاره‌های متفاوت دیگری است البته گزاره‌های مشترک هم هست. حالا من بخشی از آن‌ها را این‌جا می‌خوانم. همه‌تان می‌دانید برای این که مستند عرض کرده باشم آوردم که این‌ها را خدمت شما عرض کنم.

پس روانشناسی و تعلیم و تربیت اسلامی، همین‌طور که راجع به علوم سیاسی هم همین‌طور، حقوق هم همین‌طور، راجع به همه علوم اجتماعی، مدیریت، یعنی علوم اجتماعی و علوم انسانی که منبع معرفت آن علاوه بر تجربه و عقل، نه این که آن‌ها نه، علاوه بر تجربه و عقل بشری وحی است نبوت است چطور شما بر اساس مبانی انسان‌شناسی مارکس می‌آیید در حوزه جامعه‌شناسی بحث می‌کنید، در حوزه اقتصاد بحث می‌کنید و یک عالمه گزاره‌های عقلی تجربی می‌گویید بر اساس مبانی مارکس. در انسان‌شناسی فروید را قبول کردی، روانشناسی فروید را قبول کردی و فرویدیست شدی! یعنی محکمات نظریه‌پردازی‌های عقلی و تجربی تو محکمات آن مبانی فروید شده است بقیه آن که ظنیّات و شکیّات و متشبهات است آن‌جاها اختلاف می‌کنید ولی خط قرمزتان فروید است. تو خط قرمزت مارکس است، تو خط قرمزت جان‌لاک است، خط قرمز تو در حوزه انسان‌شناسی توماس هابز است، در حوزه معرفت‌شناسی خط قرمز تو حلقه وین است خط قرمز تو جریان نسبی‌گرایی است. شما اگر این‌هایی که ما گفتیم خط قرمز است شما همه‌تان خط قرمز دارید کدام‌تان خط قرمز ندارید. اصلاً خط قرمز یعنی چه؟ اما در معرفت‌شناسی اسلامی ما هرگز چیزی به نام خط قرمز نداریم. این را من به شما بگویم. خط قرمز یقین است. قرآن می‌فرماید: «وَلا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ...» (اسراء/ 36)؛ هرجا علم نیست حرکت نکن. این فرمان قرآن است. هرجا علم نداری حرکت نکن. از غیر علم تبعیت نکن. این شعار معرفت‌شناختی قرآن است. «لا تَقفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ...» دنبال غیر علم راه نیفت. منتهی سؤال، علم چیست؟ علم فقط تجربه است؟ مارکسیزم علم است؟ لیبرالیزم علم است؟ فاشیزم علم است؟ همه این‌ها در عرصه سیاست هست، گفت اقتصاد علمی این است او هم گفت نخیر آن است. او می‌گوید سیاست علمی این است علم سیاست هم این است، او هم می‌گوید نخیر این نیست درست ضد هم. خب این یعنی هرج و مرج. یعنی هرکی هرکی! در عرصه علوم اجتماعی هرکس هرچه گفت گفته! اگر منظورتان از خط قرمز و تعبّد محکمات است، خب همه شما که محکمات دارید تمام علوم و تمام مکاتب در همه رشته‌ها گزاره‌های سخت دارند و گزاره‌های نرم دارند. اگر بد است برای همه بد است اگر خوب است برای همه خوب است چطور یک چیزی که مبنای خودتان است دیگری را به آن متهم می‌کنید و می‌گویید این علمی نیست؟ بعد حالا ممکن است یک کسی این‌جا نتیجه نسبی‌گرایانه بگیرد و بگوید عجب! پس هر کسی و هر مکتبی یک محکماتی دارد و یک خط قرمز دارد خیلی خب تو خط قرمزت این است برای تو هم این است و... پس ما اپیستم‌های مختلف داریم! گفتمان‌های مختلف داریم! این گفتمان گفتمان هم که هی می‌گویند توجه ندارند این خودش جزو توابع معرفت‌شناسی نسبی‌گراست. دیسکورز، گفتگو، حالا در این چیزها می‌گویند بیایید با هم گفتمان کنیم! اصلاً این گفتمان معنی ندارد که با هم گفتمان کنیم. گفتمان یا بیان، به یک نحو دیگری پارادایم به یک نحو دیگری اپیستمه، اتفاقاً همین‌هایی که اینها را بکار می‌برند همین‌ها هم توجه ندارند که خود این‌ها مبنای معرفت‌شناختی دارد این گفتمان حاکم می‌شود یا آن گفتمان؟ اصلاً کسی که مفهوم گفتمان را پذیرفت یعنی در معرفت‌شناسی نسبی‌گراست. یعنی تو داری گفتمان‌های مختلف هستند امکان داوری بین آن‌ها وجود ندارد یعنی ما به بسیاری از این مسائل عقل‌گرایانه نمی‌توانیم نزدیک بشویم چون نسبی‌گرایی، هرچه به سمت شکاکیت پیش می‌رود عقلانیت بیشتر منتفی می‌شود. شکاکیت مظهر عقل‌ستیزی است. آقا ممکن است این قرائت باشد ممکن است آن قرائت باشد! کسی که وارد این عرصه‌ها شد یعنی دارد پنبه عقل را می‌زند! این یک قرائت است آن هم یک قرائت. شما یک گفتمان دارید آن هم یک گفتمان. خیلی خب بالاخره یعنی چه؟ یعنی بالآخره واقعیت انسان قابل شناخت هست یا نیست؟ اگر قابل شناخت نیست این گفتمان و آن گفتمان است پارادایم‌ها فرق می‌کند پس هرکسی هرچه گفت گفته! پس چطور داوری کنیم؟ عقل کجا رفت؟ اگر می‌شود ما قائل به این نیستیم که گفتمان‌های متفاوت است تو خط قرمزهای خودت را داری من هم خط قرمزهای خودم را دارم مثل این وزارت خارجی‌ها، می‌روند کشورهای غربی که خودشان جنایتکار هستند بعد به این‌ها می‌گویند حقوق بشر را رعایت نمی‌کنید! این‌ها هم می‌گویند آقا شما حقوق بشر خودتان را دارید ما هم حقوق بشر خودمان را داریم! حقوق بشر یک مقوله فرهنگی است! شما فرهنگ خودتان را دارید ما هم فرهنگ خودمان را داریم! این حرف‌ها چیست؟! بشر، تعریف دارد یا ندارد؟ تعریف من و تعریف تو، بالاخره باید داوری کنیم. خب حالا اگر گفتند آن‌ها خط قرمز خودشان را در تعلیم و تربیت دارند شما هم خط قرمز خودتان را دارید. ما علم جامعه‌شناسی و روانشناسی و اقتصاد نداریم مکاتب داریم، علم حقوق هم نیست مکاتب حقوقی است! خیلی خب. آیا می‌خواهی از این نتیجه بگیری که با تمام این مفاهیم باید نه عقل‌گرایانه و بلکه نسبی‌گرایانه و بلکه شکاکانه مواجه بشویم؟ نخیر. اتفاقاً معرفت‌شناسی اسلامی می‌گوید بیاییم راجع به همان مبانی بحث عقلی بکنیم. خط قرمز ما یقین و علم است. اگر یک عرصه‌ای هم یقین ممکن نبود وارد ظنیّات و شکیات شدیم باید اعتبار ظنیّات و شکیات را – شکیات که اعتباری ندارند – اعتبار بعضی از ظنیات را باید به یقینیات مستند کنی وگرنه هیچ ظنّی معتبر نیست. این‌ها مبانی معرفت‌شناختی ماست در حوزه و در درس‌های طلبگی همان اول این‌ها را در اصول فقه به ما یاد می‌دهند. می‌گویند ما وقتی می‌خواهیم به احکام خدا پی ببریم – حالا در فقه به عنوان موضوع آن‌جا احکام خداست در روانشناسی موضوع یک چیز دیگری است هر علم یک موضوعی دارد – می‌گوید اگر ما بخواهیم به احکام خدا برسیم باید با یقین برسیم یا با شک؟ جواب: با یقین. خب آیا ما در همه موارد نمی‌توانیم یقین بکنیم یا نص و دلیل نیست یا اگر هست مجمل است اختلاف نظر و اختلاف تفسیر پیش می‌آید در قطعیات پیش نمی‌آید اما در ظنیات پیش می‌آید در نص پیش نمی‌آید اما گاهی در ظواهر پیش می‌آید خب این‌جا پیش آمد چه کار کنیم؟ نمی‌توانیم به یقین برسیم چه کار کنیم؟ در بحث‌های متد استنباط و روش‌شناسی چه می‌گویند؟ روش‌شناسی متن؟ آن‌جا در بحث اصول فقه یاد می‌دهند و آموزش می‌دهند آن‌جایی که می‌توانی به یقین برسی می‌رسی و آن‌جایی که به یقین نمی‌رسی حق نداری نه به شک، شک که معلوم است که حجت نیست بلکه به ظن خود هم نمی‌توانی به گمان هم نمیتوانی عمل کنی مگر دلیل خاص داشته باشی که این گمان خاص حجت است ولو مطابق واقع نباشد اصلاً چرا به حکم واقعی و حکم ظاهری تفسیر می‌کنند؟ یعنی چه حکم واقعی و حکم ظاهری؟ یعنی اگر به حکم واقعی رسیدی، رسیدی اگر نرسیدید حکم ظاهری داریم و آن که نمی‌توانیم واقعاً چیست اما آن را می‌دانیم که ظاهراً الآن وظیفه من این است بعد می‌گویند اگر دلیل فقاهتی و اجتهادی نداشتی باز هم شک داشتی چه کار کن؟ اصل عملی جاری می‌کنند. می‌گویند عقلاً در جایی که ما نمی‌توانیم بفهمیم واقعیت چیست؟ اصل عملی جاری می‌کنیم یک اصولی مثل استسحاب و احتیاط و تخییر و برائت برای آن‌جا جاری می‌شود می‌گوید ما نمی‌گوییم حکم خدا هست ولی وظیفه من الآن هست. خب ما حتی در تشخیص حکم خدا که محور اصلی قداست دینی است یقین‌محور هستیم ما خط قرمز همین‌طوری نداریم چطور در عرصه انسان‌شناسی یا عرصه‌های دیگر، خط قرمزهای خلاف عقل داشته باشیم. پس روشن شد؟ ما این‌جا دوتا حرف می‌زنیم یک) شما به ما می‌گویید که روانشناسی اسلامی و تعلیم و تربیت اسلامی نداریم می‌گوییم یعنی چه که نداریم؟ مارکسیستی آن را به چه معنا دارید؟ اگزیستانسیالیستی آن را به چه معنا دارید؟ انسانی که مارکس تعریف می‌کند با انسان فروید با انسان داروین یکی است؟ همه‌شان هم گفتند ما علمی هستیم همه‌شان هم همدیگر را قبول ندارند. پس معنی دارد. خنده‌دار نیست. نکته دوم، این مفروضات و پیشفرض‌هایتان را از کجا آوردید؟ بگذار روی میز ثابت کن جناب آقای فروید، این انسان‌شناسی را از کجا آوردید؟ دلیل عقلی‌تان کو؟ دلیل تجربی‌تان کو؟ یک بخش‌هایی از حرفهایت را دلیل داری قبول داریم ما نوکر دلیل هستیم! یک وقت دلیل نداری چرا بنده باید دنبال شما راه بیفتم؟ اگر خلاف آن را بگویم بنده علمی نیستم خب این همه که آمدند گفتند آن‌جا، این‌جا چرا نشود گفت؟ نکته سوم، تمام علوم، شما می‌گویید خط قرمز و تعبّد. آقا روانشناسی اسلامی خط قرمز دارد روانشناسی علمی خط قرمز ندارد. روانشناسی علمی کو؟ اگر منظورتان از علمی یعنی صرفاً تجربی؟ خود این یک مکتب است یک مبانی معرفت‌شناختی دارد خود این محکمات دارد مثل جوابی که به این جریان‌های پراگماتیست‌ها می‌دهند. پراگماتیست‌ها گفتند آقا حقیقت قابل کشف نیست نه حقیقت انسان نه حقیقت عالم. ما حقیقت را ولش کنیم دنبال فایده برویم. گزاره‌های اثباتی که چه درست است و چه غلط است را کنار بگذارید. ببینید چه مفید است و چه مفید نیست؟ ببینید چقدر این حرف‌ها عوافریب است؟ خیلی خب، آمدیم سراغ این. همین گزاره‌ای که تو می‌گویی x مفید است y غیر مفید است، خود این یک گزاره هست یا نیست؟ خودِ این را دارید خبر از یک واقع می‌دهید یا نه؟ این را چطور اثبات می‌کنید؟ اصلاً یعنی چه که هیچ گزاره‌ای به لحاظ نسبت آن با حقیقت، قابل اثبات نیست به لحاظ نسبت آن با فایده. سؤال، پراگماتیست‌ها می‌گفتند هیچی را نمی‌خواهد تعریف کنید ول کنید این تعریف‌های عقلی و فلسفی را. برو دنبال فایده را. سؤال: تعریف کن ببینیم فایده چیست؟ تو یک تعریفی از فایده یا داری یا نداری؟ اگر نداری یعنی چیزی که می‌گویی نمی‌دانم چیست به ما می‌گویی که همه دنبال آن برویم اگر تعریف از فایده داری پس چرا می‌گویی هیچی را تعریف نکنید و دنبال فایده بروید. فایده چی هست؟ چه چیزی فایده دارد و چه چیزی فایده ندارد؟ اول دعوا این‌جاست. خیلی خب ما می‌خواهیم فایده‌گرا باشیم می‌گوید حقیقت را ولش کن می‌خواهیم به فایده بچسبیم خیلی خب به فایده می‌چسبیم. فایده چیست؟ ما از کجا بفهمیم که چه چیزی برای انسان مفید است و چه چیزی برای انسان مفید نیست؟ می‌توانی بدون درک حقیقت فایده و تعریفی از حقیقت انسان قضاوت کنی که چه چیزی برای انسان مفید است؟ می‌توانی؟ اصلاً به لحاظ منطقی امکان دارد؟

ببینید خواهران و برادران، به اسم علم، زیاد بازی با کلمات می‌شود و شعار می‌دهند منتهی چون آن‌ها شعار می‌دهند ما قبول می‌کنیم می‌گوییم اگر این‌ها درست نبود پس چطور به مریخ رفتند؟ پس این‌جا هم دارند درست می‌گویند. نخیر آقا، یک جایی آدم می‌تواند خیلی دقیق عمل کند و یک جایی هم مثل دیوانه‌ها حرف بزند همین اتفاق افتاده است. روانشناسی اسلامی و سایر علوم انسانی با پسوند اسلامی، سؤال نقش عقل و تجربه در این‌ها چیست؟ فقط نقلی می‌خواهد بحث بشود یا عقلی؟ نخیر. نقش عقل و تجربه فوق‌العاده جدی است در روانشناسی و تعلیم و تربیت مارکسیستی و اگزیتانسیالیستی و... بر مبنای محکمات معرفت‌شناختی و انسان‌شناسی مارکسیستی و... حرف می‌زنند. بر آن مبنا شروع کردند تعقل و تجربه. نظریه‌های عقلی دادند بر اساس آن، مبانی معرفت‌شناختی و انسان‌شناختی و هستی‌شناختی. بیایید بر اساس مبانی معرفت‌شناختی، هستی‌شناختی و انسان‌شناسی اسلامی و قرآنی که هم عقل را قبول دارد و هم تجربه را قبول دارد و هم وحی را. می‌گوید همه این‌ها را با هم ببین، همه این‌ها با هم تناقضی ندارند. چرا وحی را از منبع معرفت علوم انسانی کنار می‌گذارید؟ چرا هزاران گزاره بسیار مهم سرنوشت‌ساز را از قرآن کریم و از سنت انبیاء(ع) در عرصه روانشناسی و تعلم و تربیت کنار می‌گذارید؟ چرا؟ اصلاً انبیاء برای تعلیم و تربیت آمدند. تو چطور به آن‌ها می‌گویی ساکت باش. انبیاء هدف و فلسفه دیگری ندارند. انبیاء برای چه آمدند؟ بشر بدون دین و بدون انبیاء که زندگی مادی‌اش را می‌کرد، اصلاً انبیاء فقط برای یک چیز آمدند که بگویند تعریف روان و تعریف انسان این نیست که سرت را پایین انداختی و داری نگاه می‌کنی. برای تعلیم و تربیت آمدند هدف اصلی انبیاء این است. بعد تو می‌گویی در حوزه تعلیم و تربیت روانشناسی ما به حرف انبیاء کاری نداریم برای چه کاری نداری؟ این کارتان غیر علمی است. ما که نمی‌گوییم با عقل و تجربه کاری نداریم عقل و تجربه حتماً باید باشد منتهی با کدام مبانی و با کدام محکمات در انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی؟

نکته بعدی ما نمی‌گوییم تو خط قرمز داری ما هم خط قرمز داریم – از عرایضم تا دارم نتیجه می‌گیرم – که بگویید نسبی‌گرایی شد. نخیر، ما می‌گوییم اول روشن بشود که تو مبانی داری من هم مبانی دارم، این روشن بشود که با هم فرقی نداریم مدام به من می‌گویی شما تعبدی هستی! تو هم نسبت به یک چیزهایی تعبد داری. تو نسبت به فروید، نسبت به مارکس، نسبت به جان‌لاک، نسبت به توماس هابز و هایدگر تعبّد داری، ما به انبیاء تعبّد داریم، خیلی خب ما تا این‌جا با هم فرقی نداریم. تا این‌جا یکی علمی و یکی غیر علمی و یکی خط قرمز دارد این‌ها که حرف بیخود است. اما از این مرحله به بعد، بنده نوعی، شما به عنوان یک روانشناس یک صاحب نظر در تعلیم و تربیت اسلامی، باید به آن‌ها بگویید ما نمی‌گوییم راجع به مبانی بحث نکن بلکه مبانی را هم بیاور و روی میز بریز. ما نسبی‌گرا هم نیستیم مبانی را هم باید عقل ثابت کنید و بعد با همان عقل به نبوت می‌رسیم. بعد اگر این حرف پیامبر(ص) را گوش کردیم که محال است خلاف عقل حرفی را بزنند اما فوق عقل ممکن است حرفی بزنند، فرا عقل غیر از ضد عقل است، فرا عقل غیر از غیر عقلی است. ممکن است کسی بگوید من یک مقوله‌ای را مستقلاً با عقل خودم نمی‌فهمم همین‌طور است اصلاً به همین دلیل هم احتیاج به انبیاء است چون عقل بشر به طور استدلالی در بعضی از مسائل به بن‌بست می‌رسد. این‌قدر این قضیه جدی بود که یک کسی مثل کانت که می‌گویند فیلسوف مدرنیته است آمد گفت اصلاً عقل در مفاهیم فراحسی هیچی نمی‌فهمد! نه اثباتاً نه نفیاً ما هیچ بحث عقلی نمی‌توانیم بکنیم! خب این که فیلسوف مدرنیته است اصلاً تمام علوم انسانی – اجتماعی در غرب، همه کم و بیش تحت تأثیر کانت است بگویند یا نگویند، تحت تأثیر معرفت‌شناسی کانتی و نوکانتی است خب این‌ها به حدی احساس کردند که عقل، کلاً تعطیل و عاجز است اصلاً آمد گفت تمام این مقولاتی که شما دارید راجع به سرنوشت، انسان، این بحث‌ها را می‌کنید عقل ما ضعیف است نمی‌تواند این مسائل را درست بفهمد. این‌ها معقولات جدلی‌الطرفین می‌رسیم که نمی‌توانیم آن‌ها را اثبات کنیم و نه می‌توانیم آن‌ها را نفی کنیم. لذا می‌گوید به اخلاق و به وجدان اخلاقی و به عقل عملی پناه ببریم خب ما این افراط کانتی را که نمی‌کنیم که بگوییم عقل، هیچی در این عرصه نمی‌فهمد! بلکه ما می‌گوییم عقل خیلی چیزها را می‌فهمد منتهی می‌گوییم عقل همه چیز را نمی‌فهمد. ببینید یک وقت می‌گویید عقل هیچی در عرصه فراحس نمی‌فهمد یک وقت می‌گویید همه چیز را نمی‌فهمد. ما اولی را که نگفتیم دومی را گفتیم شما بودید که یک زمانی گفتید فقط حس همه چیز را می‌فهمد بعد گفتید عقل بشر همه چیز را می‌فهمد، هم آمپریست‌ها و هم ناسیونالیست‌ها این را گفتند اصلاً مدرنیته یعنی همین. بعد آمدند گفتند هم حس خطا می‌کند علم تجربی مستقلاً علم نیست همه چیز هست تا اطلاع ثانوی! علمی وجود ندارد و هم در عرصه معقولات گفتید ما به بن‌بست رسیدیم اصلاً مسائل الهیاتی، عقلی، انسان‌شناسی‌های فراحسی اصلاً قابل شناخت نیست لذا فقط بیاییم بُعد جسمانی انسان و رفتار انسان را بشناسیم روانشناسی را به غده‌شناسی و هورمون‌شناسی و رفتارشناسی تبدیل کردند ما می‌گوییم این‌ها هست اما انسان این‌ها نیست این‌ها بخش سطحی انسان است این‌ها روانشناسی نیست آن محکمات انسان‌شناسی که باید پایه روانشناسی و تعلیم و تربیت می‌شود این‌ها از کجا و چطور به دست می‌آید؟

یکی از نتایج نوع نگاه به انسان، در حوزه هم روانشناسی و هم تعلیم و تربیت، رسیدن به یک مفاهیمی است که اصلاً معنویت و اخلاق را، تعریف از معنویت، تعریف از معنا و تعریف از اخلاق، چطور تغییر می‌کند؟ حتی طرح معنویت بدون معنا، خیلی مهم است. ببینید معرفت‌شناسی‌هایی روی کار آمده که اصل معنا را قبول ندارد همه چیز را ماده می‌بیند معنا را قبول ندارد در عین حال از معنویت حرف می‌زند معنویت سکولار چیست؟ معنویت سکولار یعنی چه؟ یعنی معنویت مادی. معنویت مادی و معنای مادی یعنی چه؟ انسان را به نحوی تعریف می‌کند که جهان فاقد معنا می‌شود! اصلاً ماتریالیست یکی از وجهات آن که سکولاریزم است دارد جهان را به گونه‌ای تفسیر می‌کند که معنا ندارد. جهت ندارد، غایت ندارد، مبدأ و معاد ندارد. ببینید یک تعریف از زندگی این است که زندگی مبدأ و معادی دارد انسان و کل هستی مبدأ و معاد دارند جهت داری، در این عالم حکمت حاکم است، زندگی غایت و معنا دارد. یک نگاه می‌گوید این حرف‌ها چیست؟ هستی‌شناسی من هستی‌شناسی مادی است. چرا؟ چون معرفت‌شناسی من معرفت‌شناسی صرفاً مادی و تجربی است. بعد نتیجه می‌گیرد که اصل معنویت هم بخواهد مادی‌اش بکند در پسِ انسان لیبرال چه نوع معرفت‌شناسی است؟ جریان‌های تجربه‌گرا، جریان‌هایی که به عدم قطعیت در مفاهیم اول فراتجربی و بعد عدم قطعیت در خود مفاهیم تجربی رسید پایه‌های انسان‌شناسی متزلزل شد وقتی تو گفتی معرفت وحیانی را من معرفت نمی‌دانم من نبوت را معرفت نمی‌دانم من اگر خداوند راجع به انسان گزارش داده من آن‌ها را اصلاً معرفت نمی‌دانم علم نیست. طبیعی است که اگر شما بر آن اساس یک اظهار نظری کردی راجع به تعلیم و تربیت علمی نخواهد بود. چرا؟ چون این آقا اول از علم یک تعریفی کرده، این که می‌گوید روانشناسی و تعلیم و تربیت‌تان علمی نیست برای این که یک تعریفی از علم یواشکی کرده که به شما نمی‌گوید یکی باید گوش او را بگیرد بگوید اول علم را تعریف بکن تا بعد به تو اجازه بدهم تصمیم بگیری که چه چیزی علمی هست و چه چیزی علمی نیست؟ اول بگو علم چیست؟ بعد خواهید دید که مجبور می‌شود برگردد حرف‌های جان‌لاک و حرف‌های دیوید هیوم را مطرح کند که بله تمام معرفت‌های که توتولوژیک نیستند نانتوتولوژیکال هستند یعنی همان‌گویی نیستند یعنی یک اطلاعات تازه‌ای دارند به شما می‌دهند حتماً بایستی صرفاً و حتماً منشأ آن حس باشد. کسی در حوزه روانشناسی و تعلیم و تربیت نمی‌آید این جمله را بگوید ولی تمام این کتابی که نوشته مبتنی بر همین یک جمله است. همین یک جمله‌تان غلط است. این یک جمله‌ای که کل این کتاب مکتب تعلیم و تربیت‌تان را روی این جمله بنا کردید این جمله غلط است. این را بیا ثابت کن. تمام معرفت‌هایی که غیر توتولوژیک هستند ناشی از تجربه حسی‌اند یک نگاهی در عرصه سمانتیک و معناشناسی دارد این نگاه را از کجا آوردید؟ نظریه سمانتیک و معناشناسی که هیوم مطرح کرده است که مبنای خیلی از این روانشناسی‌ها و تعلیم و تربیت است این مبنا را کجا ثابت کردید؟ بر اساس چه نوع معرفت‌شناسی است؟ هیوم می‌گوید ما یکسری مفاهیم غیر منطقی داریم آن‌ها مبتنی بر احساس هستند بقیه مفاهیم که منشأ حسی ندارند همه‌شان بی‌معنی و مزخرف هستند. می‌دانید یعنی چه؟ یعنی تمام گزاره‌های عقلی راجع به انسان، که حسی نیست، گزاره‌های فلسفی راجع به انسان، چه دینی و چه غیر دینی، تمام گزاره‌های وحیانی راجع به انسان، این‌ها علمی نیست. چرا علمی نیست؟ چون تعریف جنابعالی از علم یک تعریف کاملاً قشری و بسته است! می‌گوید تمام کلماتی که این‌جور مفاهیم را بیان می‌کنند به لحاظ معنایی بی‌معنا هستند بنابراین غیر علمی‌اند. کتاب "هیوم" هست به نام «پژوهشی درباره فاهمه انسان» که هر حرفی که در حوزه روانشناسی می‌زنند در واقع آن‌ها پژوهشی است راجع به خود انسان است که مبتنی بر این رساله پژوهشی درباره فاهمه انسان است در قرن 18، راجع به اثبات‌گرایی غیر متافیزیکی، نگاه تجربه‌گرای محض از این دفاع می‌کند بعد عبارت هیوم را برای شما می‌خوانم: می‌گوید اگر کتابی درباره اولوهیت یا متافزیک را به شما دادند نگاه می‌کنید که این کتاب متضمّن هیچ نوع استدلال در مورد کمیّت یا عدد هست یا خیر؟ می‌بینیم پاسخ منفی است. در بحث متافیزیک، بحث فلسفی و دینی، می‌گوید شما این‌جا هیچ گزاره‌ای راجع به کمیّت نمی‌بینید. مفاهیم کمّی نیستند عددی نیستند می‌پرسید آیا این کتاب متضمّن هیچ استدلال تجربی راجع به موضوع واقعی، راجع به هستی یا انسان هست یا خیر؟ باز می‌بینیم پاسخ منفی است. چون در نظریه‌پردازی متافیزیک که بحث تجربی نمی‌کنند. به این دلیل است که می‌گویم باید آن کتاب را در آتش انداخت! این هم برخورد علمی آقای هیوم. می‌گوید اگر هر کتابی دست تو دادند که عدد و کمیّت در آن بود این قبول است، تجربه حسی هم در آن بود این هم قبول است وگرنه آن را در آتش بینداز و بسوزان. زیرا این کتاب متضمّن هیچ چیز جز توهم نیست.

خب این حرف خیلی حرف مهم و خطرناکی است. می‌دانید اگر این مبنای روانشناسی و تعلیم و تربیت شد چه نتایجی خواهید گرفت؟ لذا پوزیتویست حلقه وین، که خیلی این‌ها به هیوم افتخار می‌کنند که می‌گوید پدر همه ما اوست، بعد آمدند یک مقدار منطق ریاضی "فِرِگه" و "راسل" را ضمیمه‌اش کردند معرفت محدود به معرفت تجربی شد و گفتند اول ا خلاق متافیزیک را از حوزه فلسفه دور کنیم بعد گفتند فلسفه را از علم دور کنیم نفرت به متافیزیک، نفرت از برهان غیر تجربی، نفرت از گزاره‌هایی که در آن عدد نیست تمام مفاهیمی که مبنای حسی ندارند بی‌معنا و غیر علمی‌اند. نظریه‌های ماوراء تجربی و متافیزیک به لحاظ شناختی هیچ معنایی ندارند هرکس هر ادعای این‌طوری راجع به انسان و جهان بکند غیر علمی حرف زده است. خیلی خب خودش این‌جا نتایج اخلاقی و تعلیم و تربیتی نگرفته است ولی این شد مبنای بسیاری از نظریه‌پردازی‌هایی که در عرصه تعلیم و تربیت و روانشناسی شد. یک کسانی مثل "کوآیین" و مثل "ریچارد رورتی" که ایران آمدند زمان دهه قبل که او را این‌جا آوردند که برای ما دموکراسی درس بدهد! خیلی هم جالب بود این پراگماتیست محض است، فایده‌گرای محض است فیلسوف دموکراسی عمل‌گرا. او را آوردند در دانشگاه تهران که به ماها دموکراسی یاد بدهد - خیلی جالب بود من گزارش آن جلسه را خواندم – یکی از بچه‌های دانشجو بلند می‌شود می‌گوید که استاد مبانی فلسفی لیبرال دموکراسی بسیار قوی و متقن است این را می‌دانیم این روشن است و جزو بدیهیات است – این‌طور وقت‌ها بدیهیات هم خیلی زیاد می‌شوند – این جزو بدیهیات است منتهی جنابعالی به یکی دو نمونه از آن در این‌جا اشاره بفرمایید که بعضی‌ها که مخالف لیبرال دموکراسی هستند متوجه بشوند این آقا هم گفت لیبرال دموکراسی هیچ برهانی ندارد و به نظر بنده به برهان هم نیاز نیست بنده اصلا‌ً برای دموکراسی به فلسفه قائل نیستم! خودِ او این حرف را زد. بعد گفت دموکراسی فوایدی دارد فلسفه و برهان و دلیل ندارد فایده دارد! من بخاطر فایده آن دنبال آن هستیم! خب اگر کسی گفت که ما دنبال ادلّه نباشیم در نوع نسبتی که با انسان برقرار می‌کنیم من اصلاً کاری ندارم درست است یا غلط. بگوید ما دنبال ادلّه نباشیم اولاً این چرا علمی است؟ ما که می‌گوییم با ادله غیر علمی می‌شویم چرا این آخرین نظریه علمی در این عرصه است؟ که می‌گوید دلیل هم نمی‌خواهد. می‌گوید اصلاً به نظر من تمام مناظره‌ها و مباحثاتی که در قرن 18 و 19 سر دموکراسی شد همه‌اش بیجا بود! چرا این علمی می‌شود؟ چون آمریکایی است؟

سؤال بعدی؛ با چه معیاری می‌شود تو را ابطال کرد؟ با چه معیاری علمی و با کدام متدولوژی می‌توان گفت که تو داری غلط یا درست حرف می‌زنی؟ تو را تأیید کرد یا مخالفت کرد؟ چطوری؟ وقتی تو گفتی دموکراسی احتیاج به دلیل ندارد پس من چطور با تو موافقت یا مخالفت کنم؟ تو فقط می‌توانی به من بگویی چشمانت را ببند بیا. خب این که علم نیست. ببینید من تعبیر پوزیتوییست‌ها را گفتم این نوع معرفت‌شناسی که چه آثاری در تعلیم و تربیت و روانشناسی دارد؟ یک کسانی آمدند گفتند از افلاطون تا ارسطو تا دکارت و راسل و همه این‌ها، مادی و الهی و دینی‌شان، همه‌شان، تمام این‌ها که شروع کردند به نحوی مطالعه فلسفی راجع به معرفت و ماهیت و قلمرو و منابع معرفت، این‌ها دوتا پیشفرض داشتند یکی این که فکر کردند معرفت لازم است یعنی ما به باور صادق موجه که تعریف سنتی معرفت از قول آقایان بوده است ما به این می‌توانیم برسیم و باید برسیم اشکال اول این است که نه باید برسیم و نه می‌توانیم برسیم. این یک. دوم این که؛ بررسی فلسفی و فراتجربی معرفت‌شناسانه احتیاج ندارد به یک معیارهای تجربی مستقل از فلسفه که آن‌ها را داوری کند یعنی پیشفرض شان این بوده که ما یک ادعاهای برهانی و وحیانی و برهانی – فلسفی می‌توانیم بکنیم بدون این که دلیل حسی به نفع آن اقامه کنیم. برای چه این دوتا غلط است؟ دیگر غلط است! چون کوآیین گفته و چون رورتی گفت است! خب تو نوع معرفت‌شناسی‌تان غلط است همین دوتایی که تو پیشفرض می‌گویی هر دوتای این‌ها برهانی است و هر دوتایش درست است همین که تو می‌گویی معرفت‌شناسی سنتی، همین دوتا گزاره قابل اثبات است ولی حرف تو قابل اثبات نیست. تو حرفت را ثابت نکردی. تو اصلاً نمی‌توانی ثابت کنی چون وقتی گفتی فقط معرفت تجربی معتبر است، چگونه اعتبار معرفت تجربی را اثبات می‌کنی؟ مگر اثبات تجربی است؟ مگر اعتبار یک مفهوم تجربی است؟ شما که می‌گویید معرفت حسی و تجربی معتبر است خودِ این گزاره را چطور ثابت می‌کنید؟ اعتبار معرفت تجربی خودش امر غیر تجربی است اگر خودش هم تجربی است که دور یا تسلسل است شما می‌خواهید اعتبار تجربه را می‌خواهید با یک تجربه دیگری حل کنید آن هم هیچ وقت ثابت نمی‌شود. تو که می‌گویی جز معرفت تجربی هیچی اعتبار ندارد اعتبار معرفت تجربی آیا تجربی است یا غیر تجربی؟ اگر تجربی است که این هیچ وقت ثابت نخواهد شد چون اعتبار آن تجربه چطور ثابت شد؟ اگر غیر تجربی است پس چطور گفتی اعتبار به معرفت معتبر تجربی است؟ اگر این جمله رد شد مبنای کل تعلیم و تربیت و روانشناسی‌ات رد شد. مبنای نوع نگاهت به انسان رد شد مبنای حقوق بشرت رد شد، مبنای علوم انسانی‌ات و علوم سیاسی‌ات رد شد.

"کوآیین" می‌گوید ما معرفت‌شناسی سنتی را قبول نداریم از علم‌گرایی جایگزین بحث می‌کند می‌گوید تنها تبیین نظری مشروع در انحصار علوم تجربی و در انحصار علم است. ایشان یک کتابی دارد به نام «نسبیت هستی‌شناختی» یک عبارتی دارد که خیلی در رشته شما تأثیر دارد خیلی تأثیر دارد گزاره بسیار مهلکی است که اصلاً جهت روانشناسی و تعلیم و تربیت را عوض می‌کند می‌گوید: «معرفت‌شناسی را باید صرفاً بخشی از روانشناسی تجربی محسوب کرد.» می‌دانید این حرف یعنی چه؟ «معرفت‌شناسی را باید صرفاً بخشی از روانشناسی تجربی است.» یعنی چه؟ یعنی ما معرفت‌شناسی نداریم! یعنی معرفت ممکن نیست! یعنی ما مفاهیم عقلی و برهانی نداریم این‌ها یک مفاهیم روانشناختی است تجربی است، نسبی است، شخصی است، یعنی در عرصه تعلیم و تربیت هیچ چیز را نمی‌شود اثبات کنیم یا نفی کنیم. این حرف‌ها را زدند که هردمبیل شد! الآن در عرصه تعلیم و تربیت هرکسی هر چیزی دلش می‌خواهد می‌تواند بگوید. چرا؟ چون این آقا می‌گوید معرفت‌شناسی جزئی از روانشناسی تجربی است. خب چون روانشناسی جنابعالی با روانشناسی بنده فرق می‌کند چون روان بنده و شما هم با هم فرق می‌کند. پس برهان چیست؟ استدلال یعنی چه؟ اگر معرفت‌شناسی جزیی از روانشناسی است یعنی استدلال‌ها کلاً دود شد رفت! اصلاً برهان چیست؟ چگونه یک چیزی قابل اثبات یا نفی است؟ خب این حرف‌ها را زدند و هنوز در دانشگاه‌ها دارند تدریس می‌کنند و در دانشگاه‌های خود ما هم همین‌ها را می‌گویند! در حوزه فلسفه علم و معرفت‌شناسی به عنوان نظریات علمی این‌ها را می‌گویند نتایج آن را هم نمی‌فهمند چیست! معرفت‌شناسی را بخشی از روانشناسی تجربی بدانیم فقط روانشناسی تجربی است که می‌تواند دل‌مشغولی نظری معرفت‌شناسان را برطرف کند. اسم آن را هم طبیعت‌گرایی به جای معرفت‌شناسی سنتی می‌گذارد می‌گوید معرفت‌شناسی سنتی کاملاً قابل اغماض است. معرفت‌شناسی سنتی یعنی معرفت‌شناسی برهانی- عقلی. یعنی معرفت‌شناسی که هنوز معرفت را معتبر می‌داند بعد می‌گوید که به جای آن روانشناسی تجربی بگذاریم. اولش ممکن است وسوسه بشویم و بگوییم این همه اختلاف نظر در مباحث معرفتی است بنابراین به معرفت‌شناسی سنتی بگوییم تو را بخیر ما را به سلامت! دیگر کلاً برو! ولی در هر حال این وسوسه است این را کنار بگذاریم و یک کمی محافظه‌کار باشیم چون ممکن است به دردمان بخورد یعنی برخورد ابزاری با معرفت‌شناسی سنتی یک جاهایی لازم می‌شود گرچه ما آن را قبول نداریم.

و یکی هم عبارت "رورتی" که می‌گوید به جای معرفت‌شناسی سنتی، پراگماتیزم را جایگزین کنیم. در عرصه تعلیم و تربیت و روانشناسی این‌ها خیلی آثار دارد. این‌ها را جایگزین آن می‌کنیم. کلمات و اهداف معرفت‌شناسی سنتی کلاً بی‌فایده است بنابراین روانشناسی و تعلیم و تربیت دینی و فلسفی بی‌فایده است. این حرف را فقط در مورد آن نمی‌زند. عرض کردم ایشان می‌گوید دموکراسی هم احتیاج به استدلال ندارد دلیل هم ندارد ولی من آن را قبول دارم چون فایده دارد! فایده‌گرایانه با همه مقولات برخورد کردند. پایه دوم حرف او این است: «کار اصلی معرفت‌شناسی فقط تحقیق درباره مزایا و آسیب‌های نسبی کلمات مختلف در فرهنگ‌های مختلف است» یعنی چه؟ همان که عرض کردم،‌ ما اپیستم‌های مختلف، و گفتمان‌های مختلف داریم معرفت‌شناسی فقط حداکثر این کار را می‌تواند بکند که ببیند این گفتمان چه فواید و ضررهایی دارد این یکی چقدر سود دارد؟ جرینگی، در ترازو یعنی فایده محسوس آن چیست؟ همین. و الا قادر به درک درست از نادرست ما نیستیم هیچی را نمی‌توانیم بفهمیم کدام درست است و کدام نادرست است. لذا می‌گویند اگر از من بپرسید آیا ما نظام اخلاقی برتر داریم؟ می‌گوید نه. ما نظام‌های اخلاقی گوناگون داریم. نظام اخلاقی درست یا غلط، حق یا باطل نداریم. آیا بهترین حاکمیت، حاکمیت خوب و حاکمیت بد معنا دارد؟ می‌گوید نه، به لحاظ فلسفی معنا ندارد. می‌گوید ما حاکمیت‌های گوناگون داریم هر کدام یک فایده یک ضرر! اخلاق چه؟ حقیقت چه؟ در تمام این موارد همین‌طور است. می‌گوید: «پراگماتیزم جایگزین مسائل فلسفی درباره چگونگی واقعیت جهان و حقیقت عینی بی‌ثمرند لذا از آن‌ها می‌توانیم چشم‌پوشی کنیم فقط اموری اهمیت فلسفی دارند که مفید هستند باور مفید می‌تواند برخطا باشد از بیان چگونگی واقعیت جهان ناتوان است ولی مفید است. بنابراین ما راجع به واقعیت انسان و جهان هیچ نظری نداریم و هیچ نظری را هم نمی‌پذیریم.» - گوش کنید – «راجع به واقعیت انسان و جهان، نه نظری داریم و نه نظری را می‌پذییم، نه برهانی را می‌پذیریم فقط می‌توانیم بگوییم کدام حرف برای کدام فرد مفید است همین.» راجع به دین هم این‌ها همین را می‌گویند. می‌گویند اسلام، مسیحیت،‌ بودیزم، شیطان‌پرستی، بت‌پرستی، حق و باطل ندارد برای بعضی‌ها شیطان‌پرستی خوب است آن‌ها را ارضاع می‌کند. بعضی‌ها را مسیح‌پرستی ارضاع می‌کند بعضی‌ها را خداپرستی ارضاع می‌کند، بعضی‌ها شرک، بعضی‌ها توحید، بعضی‌ها کفر، بعضی‌ها شکاکیت و... ما معیاری برای داوری نداریم خب حالا این‌ها در روانشناسی و تعلیم و تربیت تأثیر ندارد؟ این‌ها مبنای آن‌ها نیست؟ جهت‌گیری را به کل زیر و رو نمی‌کند؟ می‌گوید: «اگر از من بپرسند دروغ گفتن افراد به یکدیگر چه حکمی دارد؟ خواهم گفت ببین چه فایده‌ای دارد!» تعلیم و تربیتی که روی این جمله‌ها بنا بشود چه تعلیم و تربیتی است؟ روانشناسی که بر اساس این معرفت‌شناسی بنا می‌شود که می‌گوید «معرفت، جزئی از روانشناسی است نه جزئی از معارف و مفاهیم عقلی و برهانی»، می‌گوید «یک گزاره، تنها اگر مفید باشد قابل پذیرش است برای ما مفید است آن را بپذیریم.» خب حالا ما هم به پراگماتیست‌ها فرصت می‌دهیم که لطفاً اگر ممکن است مفید بودن را هرطور که مفید می‌دانید تعریف بفرمایید! لطفاً مفید بودن را هر طور مفید می‌دانید تعریف بفرمایید! مفید بودن یعنی پذیرش یک حالت خاص که اگر آن گزاره مفید باشد، گزاره‌ای باید باشد که اگر صادق باشد مفید بشود. چه چیزی مفید است و چه چیزی مفید نیست؟ بنابراین شما تمسک به مفید بودن می‌کنید اما باز مجبور هستید صدق یک گزاره را اثبات کنید و آن گزاره چیست؟ گزاره‌ای که باید صدق آن را اثبات کنید چیست؟ این که الف برای ب مفید است. قبل از آن باید اثبات کنید که فایده این است نه آن. بعد باید یک رابطه علّی بین الف و ب اثبات کنید چطور شما می‌گویید همه آن‌ها مزخرف است و ما احتیاجی نداریم آن‌ها بحث‌های سنتی است؟ این یک الزام حقیقی است و از ملاحظات مربوط به ماهیت اشیاء و حقیقت اشیاء و حقیقت انسان، حقیقت هستی، گفتیم ما اجتناب می‌کنیم چون این‌ها به جایی نمی‌رسد پر از تناقض و دعواست مگر می‌توانی اجتناب کنی. برای مفید بودن یک گزاره، دلایل کافی دارید یا ندارید؟ نسبت به مفید بودن گزاره معرفت دارید یا ندارید؟ همه این‌ها وارد عرصه معرفت‌شناسی به قول شما سنتی می‌شود. این‌ها فقط یک نمونه‌هایی از این‌ها بود. من هم از روانشناسان مختلف در اروپا و هم از متفکران اسلامی در عرصه روانشناسی و هم معرفت‌شناسی، که دیگر فرصت تمام شد.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha